کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

AZIZE BABAII

آمادگی های اولیه جهت ورود نی نی ما

سلام ببخشید خیلی سرم شلوغه. یک کم دیر یادداشت می ذارم. دیروز داشتم وسیله های کیان جونمونو آماده می کردم ببرم ملایر، از پستونک و تشک و ملحفه و..... تا وسایل بهداشتی و پنپرز و ... + ماشین لباسشویی و کریر. خیلی خیلی خوشحال بودم همش قربون صدقش میرفتم.{ دیوونه اومدنتم بابایی }. خلاصه انشاءالله فردا قرار ببرم ملایر اونارو. این تعطیلات اجلاس هم که ٧ شهریور کلی حال داد. دلم برا مامانی خیلی تنگیده. این آمادگیهای اولیه خیلی خیلی شیرینه ...
24 مرداد 1391

شیرین کاریهای اقا کیان ما (نوشته های مامانی)

این روزها اقا کیان ما خیلی شیطون شده.الان دیگه کاملأحرکات زیبای دست وپاهای نازش رو احساس می کنم.اللهی قربونش برم من.یکی از کارهای شیرینش که خیلی برام جالب بود این بود که:دیشب یک کتاب تقریبأ سنگین گذاشتم روی شکمم که ببینم عکس العمل نی نی نازمون نسبت به تجاوز به حریم شخصی ایشون چیه؟ .دیدم کتاب داره بالا وپایین میکنه و این نشان دهنده این بود که جای نی نی خشکل ما تنگ شده بود و داشت اعتراض می کرد (به استناد به قوانین حقوق بشر سازمان ملل ).البته من این تست رودر یک کتاب برای نشان دادن عکس العمل صحیح نی نی خوندم.خلاصه این شیطونی هاش بسیار شیرینه طوری که نمیشه توصیف کرد.از خداوند متعال خواستارم که این نعمت بسیار زیبای مادر شدن رو از هیچ کسی نگی...
8 مرداد 1391

دلتنگی مامانی (نوشته های مامانی)

نیمه شعبان بود که من وهمسرعزیزم دلمان گرفته بود،گفتیم برویم شهرستان و سری به خانواده هایمان بزنیم و اب و هوایی تازه کنیم.خلاصه ما به شهرستان امدیم.در راه کمی شکمم درد گرفت.فکر نمی کردم چیز زیاد مهمی باشد وفکر می کردم طبیعی است.گفتیم بد نیست یک سری به دکتر برویم و یک معاینه کنیم.روز بسیار بد وناراحت کنندهای بود.دکتر بهم استراحت کاملأ مطلق داد تاااااا هفته 38 بارداری و این برام بسیارناراحت کننده بود،چون دیگر نمی توانستم با همسر مهربانم برگردم به تهران.اما بازخدای متعال رابسیار شاکرم که اتفاقی پیش نیامد.اکنون سه هفته از ان موقع می گذرد و من همچنان ماندگار و از همسرم دورم وگرفته و غمگینم و مدام به همسرم فکر می کنم.او اکنون تنها است وکسی ن...
8 مرداد 1391

پدرانه 5

امروز پنج شنبه روز کشیک کاری منه. دارم یکسری کارهای عقب افتاده رو جبران میکنم. مطالبی که به عنوان پدرانه می ذارم تماماً مربوط به پسر گلم و می خوام در آینده انشاالله بخونه تا کمی با حال و هوای زمانی که تو وجود مامانی و تو فکر منه آشنا بشه. بقیه در ادامه مطالب....    پسرم این روزها دارم یک حس جدید رو تجربه می کنم، یک حسی که تا به حال تجربه نکرده بودم و این اتفاق در ماه ششم افتاده، فکر میکردم مثل بقیه حس ها باشه و نوع اون فرق داشته باشه اما اینطور نیست و قابل بیان هم نیست. هر لحظه به تو فکر میکنم و اتفاقاتی ( خندیدن، گریه، لبخند، اخم کردن، بیرون رفتن با شما و مامانی، حس زیبای پدر و مادرم و اطرافیان بعد از اومدن شماو...) که در ...
5 مرداد 1391

دلتنگی

بازم سلام، این روزا خیلی خیلی دلتنگ هستم. همش تنها. جای مامان جونی خیلی خالیه. همیشه که از سر کار بر می گشتم می رفتم سراغ مامانی یه گشت بیرون می زدیم، یه چیزی می خوردیم و خسته به خونه می رسیدیم. یعد از یه استراحت ، با انرژی مثبت و اون جنب و جوش  زندگی خیلی زیبا، دوست داشتنی و قشنگی داشتیم ، الان بیش از ٢ هفته است که خبری از مامانی نیست، زندگیم خیلی یکنواخت شده( کار، خونه، خواب و تماشای تلویزیون). دیشب دیگه واقعاً کلافه شده بودم. نمی دونم  چطوری ٢ ماه دیگه باید تحمل کرد. همسر عزیزم خیلی جاتون خالیه، همیشه دوستت دارم، شما نه نیمه من، بلکه تمام وجود من هستی، همیشه به دلگرمی ها، امیدها و خنده های شما نیاز دارم ( مایه آرامش من &nbs...
3 مرداد 1391

ملاقات شیرین

این ٣ روز گذشته خیلی به من خوش گذشت. چون هم مامانی رو دیدم هم حرکات نا موزون کیان بابا و هم خانواده. سپنتا حواهر زادم هم خیلی ناز شده، اینقدر که  دوست داشتم بخورمش. تازه گی ها، منو دایی صدا می زنه. بردمش با ماشین بیرون و کلی بهش حال دادم. خیلی خیلی دوستش دارم. آقا کیان هم که ماشاءلله خیلی بزرگ شده بود و تا صداش می زدم شروع به جنب و جوش می کرد. واقعاً جنین صدای پدر و مادرش رو می شناسه و واکنش انجام میده و اینجاست که انسان باید کمی درباره قدرت اللهی تفکر کند. خیلی حس زیبایی بود. عشقم نسبت به کیانم به بینهایت رسیده. نمی دونم وقتی بیاد چی میشه؟!؟!؟!؟!؟!؟!   راستی کیان جون و مامان نی نی رو هم در این ماه مبارک دعا کنید. مامان...
1 مرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به AZIZE BABAII می باشد